- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
اولـیـن شـام جـدائـیسـت خـدا میدانـد داغ هـا نـا متـنـهاهـیست خـدا میدانـد کـس نـدانـد بجـز از حـیّ تعـالی آنشب حال هـاشان چه حـالیست خـدا میداند واژه بی معنی و مفهوم در این داغ عظیم کس نداند که چه داغیست خدا میداند یک طرف کعب نی و تشنگی و زخم گران یک طرف داغ جـداییست خدا میداند یک طرف خیمه نیم سوخته شد مأواشان پیش روشان قتلگاهیست ... خدا میداند گرچه از داغ همه پاره جگـر، پژمرده حالشـان حـال خـداییست خـدا میداند مـادری نـغـمۀ لالایی دلـبـنـدش داشـت جای شیرخوار چه خالیست خدا میداند جـگـر اهل سـما پاره شد از این نغـمه وای من این چه نواییست خدا میداند بـاز مشغـول نـوازش شـده و میبـوسد روی طـفلی که خـیالیست خدا میداند نیست گهواره ولی روی دو دستش خواباند شیـر خـواری که الهیست خدا میداند لب فـرو بند چه دانی چه گـذشته سائل عرش در آه و فغانیست ... خدا میداند
: امتیاز
|
ترسیم حالات حضرت رقیه در غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
از خـاک عـطـر نـم نـم بـاران بلند شد از جای خود به شوق فـراوان بلند شد یک مشت آب هـدیه برای رباب بُرد کم کم صدای خـنـدۀ طـفـلان بـلـند شد بابا رسید و بوسه به دستان او گذاشت این خواب دختریست که یک آن بلند شد و دیـد خـیـمههـا هـمه آتـشـفـشـان شده فـریـاد زد به سـمت بـیـابـان بـلـند شد از پشت خارها که به آنـسو نگـاه کرد خـورشـید سربـرهـنه پـریشان بلند شد باور نکرد و بغض خودش را به باد داد این شد که دست مـرد نگهـبان بلند شد شب بود؛ آیه آیه زمین خورد والضحی از نی صـدای حـضرت قـرآن بلند شد دخـتر گـرفـته بود دلش را که ناگهـان از خـانههای کـوفه بـوی نـان بـلند شد وارد شـدنـد خـسـته و شـلاق کـافـری از جـا به احـتـرام یـتـیـمـان بـلـنـد شـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
ز خوناب جگر، دریا کنم چشمتر خود را مگر پیدا کنم در این یَم خون، گوهر خود را برم تا یادگار از این گل پرپر شده با خود سزد از خون او رنگین کنم موی سر خود را برادر! ای ز دور خردسالی همدم زینب چرا تنها سفر کردی، نبردی خواهر خود را زمین از اهرمن پُر، ای سلیمان به خون خفته در این صحرا کجا گم کردهای انگشتر خود را از آن ترسم که زیر تازیانه جان دهد از کف به جان مادرت زهرا، رها کن دختر خود را چگونه طاقت آوردم که دیدم بر گلوی تو نشان زخم تیغ و بوسههای مادر خود را جـداییّ من و تو، بـند از بنـدم جـدا کرده چگونه از تو بـردارم نگـاه آخر خود را دو زخمت مانده؛ آن یک برکمر این بر جگر، آری که دیدی داغ عبّاس و علیّ اکبر خود را صدای غربتت پُر کرد عالم را در آن ساعت که کردی دفن، پشت خیمه جسم اصغر خود را
: امتیاز
|
ترسیم وقایع شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
شرار و زلـزله بر عـرش داور افتاده به فرش شورش وغوغای محشر افتاده محـیـط کـربـبـلا پُر شدهست از صیاد ز تـیر حـرمـله هـرسو کـبـوتر افـتاده به هرطرف که نظر میکنی گلی خونین چو گـوهریست که از دیـدۀ تر افتاده به یک طرف تن قاسم فتاده بر صحرا به یک طرف تن صدچاک اکبر افتاده دودست برسر خود زد چو زینب از غم دید به روی خاک دو دست بـرادر افـتاده کـنـار عـلـقـمـه سـقـای کـربلا میدیـد به روی آب روان عکس اصغر افتاده به موج خیز ستم، کشتی هدایت و عشق مـیان لُـجـهای از خـون شـناور افـتاده صفای گلشن سرسبز باغ فردوس است گـل هـمـیـشه بـهـاری که پـرپر افتاده سزاست گرکه جهان خاک غم به سرریزد که سرفـرازتـرین سرو بیسر افـتـاده ز نـالههای غـمانگـیـز عـترت یاسـین شـرار غـم بـه وجـود پـیـمـبـر افـتـاده شـمـیم فاطمه آید مگر ز خاک حسین کـه بـاز زیـنـب او یـاد مــادر افـتــاده گه اسـیـری دخـت عـلی وفـائی گـفت طـنـاب ظلـم به بـازوی حـیـدر افـتاده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
تقصیر سنگهاست، پَرت گُر گرفته است از سوزِ تشنگی جگرت گُر گرفته است یک دشتِ لاله در نظرت گُر گرفته باز انـگـار خـانـۀ پـدرت گُـر گـرفـتـه بـاز نـیـزه شکـسـتهها به تنت گـیـر دادهاند! حـتی به کـهـنه پـیـرهـنت گـیـر دادهانـد کـیـسه برای اُجـرت قـتـل تو دوخـتـنـد باور کنم!؟ تو را به سه مَن جو فروختند تکیه نـزن به نـیـزۀ غـربت غـریب من زینب که هست، حضرت شیب الخضیب من گـفـتم کـفـن کـنم به تـنـم؟ تو نخـواستی گـفـتم به شـمر رو بـزنم؟ تو نخـواستی حالا بگو چه کار کنم پشت و رو شدی؟ بـا تــیـغ کُـنـد آخـرِ سـر روبـرو شـدی ماندم به زیر تیغ چرا مست میروی!؟ داری به قتل صبر تو از دست میروی جانـم به یک اشارۀ انگـشت شمر رفت حیف از محاسن تو که در مُشت شمر رفت
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر روز عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
خـزانِ غـم به صفـای بهـار افـتـاده نهـیب شعـله به آن لاله زار افـتـاده و در مقابل شهـزادهها و اهل حـرم گذار نـیـزه به چـشمان یـار افـتـاده شنیدهای که غریبانه با لب عطشان میان مـقـتـل خـون بیقـرار افـتـاده چقدر چشم حرامی پس از بریدن سر به قـد و قـامت آن بـا وقـار افـتـاده تنی به زیر سُم اسبها لگد کوب و سری به غارت یک نیـزهدار افتاده غریب و بیکفن و تشنه و سراسر زخم به روی خـاک، تن شهـریار افـتاده خوش آن تنی که شود شرحه شرحه در ره او خوش آن سری که به پای نگار افتاده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در غروب روز عاشورا
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است دلهای عرشیان همه در تاب و در تب است اصلا بـیا بـمـان که فـقـط روشـنی دهی خورشید من بدون تو هرروز من شب است وقتی ز روی زین به زمین خوردی ای حسین گـفـتم زمـان خـانه خـرابـی زیـنب است یـا ایـهـا الـشـهــیـد، ذبــیـح مـن الـقــفــا رگهای گـردنـت چـقـدر نامـرتب است مانـدهست یـادگار، به تـشـیـیع جـنازهات بر روی پـیـکـرت اثر سُـمّ مرکب است مـیبـیـنمـت دوبـاره و از حـال مـیروم این دل ز درد و غصه و ماتم لبالب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
پَـرپَـر زدی و بـال و پَر تو رهـا نشد آه…ای غریب، راه گلوی تو وا نشد در ازدحـامِ زخـمِ تـنت نـیـزه جا نشد از روی سیـنه تو چرا؟! شمـر پا نشد با دست و پا زدن نفست تنگ میشود بیحالی و نصیب سرت سنگ میشود دیــدی هِلال آب نـیـاورد و دیـر شد دیدی که کهنه پیـرُهنت غرق تیرشد دیدی تمام پوشـش تو یک حصیر شد زینب کـنار جـسم تو یـکـباره پیر شد طاقت بیار، لشکرت ای شاه میرسد طاقـت بیـار، مـادرت از راه میرسد ایکاش چوب کفر به ایمان نمیزدند با خـیـزران به قاری قـرآن نمیزدند آتش به خـیـمههای پـریشان نمیزدند نیزه به پهلوی تو حسین جان، نمیزدند از نـعـلها سـراغ تنت را گـرفـتـهایم از دست «بـوریا» کـفـنت را گرفتهایم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
لـشـگـری آمده بـودند به یـغـمـا ببَـرند قـطعه قـطعه بـدنی را به کجاها ببَرند مـیکـشـیـدنـد تـنـی را تـه گـودالِ بـلا نیّت این بود که تاب از دلِ زهرا ببرند کـیـنهها در دلشان از عـلی و آلٍ علی قـصـدشان بود سـرِ زادۀ زهـرا ببَـرند صف کشیدند اراذل همه با سنگ و کلوخ با زدن تا که ثواب از حیِ یکـتا ببَرند این حسین است که افتاده به صورت به زمین کـوفـیـان آمـدنـد انگـار مـصّـلا ببَـرند فارغ از غصّه و غم، هلهله وشادی بود از دلِ خـویش رسیدند که غـمها ببَرند وقتِ غارت شده حالا نفَـسی تازه کنند به اسـارت هـمـۀ دخـتـرکان را ببَـرند
: امتیاز
|
ترسیم مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
ناگهان دشت بلاخـیز پُر از هلهـله شد کوفه با شام سر غارت ما یک دله شد از خدا بی خـبران هیچ ندارند احساس معجرم دل نگران است کجایی عباس؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
با پنجه زلف حاجی ما را به هم زدند اعمال حج و سعی صفا را به هم زدند بر سجده سر گذاشت که خلوت کند کمی با ضرب نیزه حال دعا را به هم زدند رَمْیِ سـتـون کـعـبـه نـمـودنـد در مِـنا در قـتـلـگـاه رسـم مـنـا را به هم زدند ذبح عـظـیم تـشـنه به مسلخ روانه شد از پشتِ سر زدند و بنا را به هم زدند با ضـربـۀ دوازدهـم در کـمـال صبـر از زیر و رو گلو و قفا را به هم زدند جـوشید خـون زمزمِ زهـرا از آن گلو با خنده حُزن زمزمهها را به هم زدند در رَحـل قـتـلگاه شـیـاطـین بیوضـو تـرتـیـب آیـههـای خـدا را به هم زدند بعد از صفا و مروه به تقصیر یک لعین رخـسار دست شـاه ولا را به هم زدند وقـت وداع پـیـکــر شـاه و مـخـدرات با هـلهـلـه طـواف نـسا را به هم زدند در کـوچـههای شـام پـیـمـبـر نـدیـدهها طرح و نمای رأس جدا را به هم زدند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
این تـیـغ ها نـظـام تنت را به هم زدند تـرکـیب صـورت و بـدنت به هم زدند تـیـزی نـیـزههای پُـر از خـشم شامیان تصویر کـهـنه پیـرهنت را به هم زدند تنها هجـوم نـیـزه و شمـشـیر بس نبـود با سـنگ شـیـوۀ زدنـت را به هم زدنـد باران سنگهای پُر از بغض مرتضی دنـدان و دنـده و دهـنت را به هم زدند وقت هجوم و غارت جسمت حسین من آری حـرامـیان کـفـنت را به هم زدنـد رحمی نشد به پیکر بیجانت ای حسین با نعل تازه جسم و تنت را به هم زدند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در غروب روز عاشورا
سر بُـریـدند تو را هـلهـله بر پا کردند عدهای نیز به یک گوشه تماشا کردند ز بـلـندی تـل از دور خـودم مـیدیـدم نانجـیـبان به سر رأس تو دعوا کردند به تلاطم شدم آن لحظه که دیدم اعداء گـرۀ پـیـرهـنـت را ز جـفـا وا کـردنـد گاه نیزه به تنت سخت فرو رفت ولی عاقبت با کمک از هم به تنت جا کردند دائماً ورد لب دخـتـرکت این شده بـود من بمـیـرم چـقـدر ظلـم به بابا کـردند
: امتیاز
|
ترسیم مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
مقـتل به فصل ذبح عـظیم خـدا رسید راوی داسـتـان به غـروب مـنا رسید پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت او یار خواست لشگر تیـر از هوا رسید افـتـاد بر زمـین تن مـجـروح آفـتـاب بـاد مـخـالـف آمـد و ابــر بـلا رسـیـد بازی تـیر و نیـزه و خـنجـر تمام شد وقت هـنرنمایی سنگ و عـصا رسید از تـل زیـنـبـیـه ســرازیـر شـد زنـی آری رسید خـواهـرش اما کجا رسـید جاییکه حنجری شده درگیر خنجری جاییکه جـان او به لب تـیغ ها رسید جشن است! دور هلهلهها هم گذشت و حال هـنگـام پـایکـوبی اسـبـان فـرا رسـید برگـشت اسب شاه ولی شاه برنگشت ساحل گریست، کشتی بی ناخدا رسید
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در قتلگاه
نشـنید کسی سوز صدای سخـنم را دیـدنـد ولی لحـظـۀ پـرپـر شـدنم را مشغول دعا بودم و مشغول مناجات بستـند به سرنیـزه سنانها دهـنم را با ضربۀ شمـشیر جـدا کرد حرامی بر سـیـنۀ من دست عزیز حسنم را در پیش دوتا چـشم تر مـادرم آنها بردند به غـارت ز تـنم پـیـرهنم را پس حمزه کجائی که بیائی و ببـینی مثله شدن تک تک اعضای تـنم را در قتلگه آمد پس از این واقعه زینب حق داشت که زینب نشناسد بدنم را با دست خودم هدیه به او دادم و رد کرد آنکس که چنین برد عـقـیق یمنم را پُـر بود شکمها همه از نان حرام و نـشنـید کسی سوز صدای سخـنم را
: امتیاز
|
مصائب گودال قتلگاه سیدالشهدا علیهالسلام
دست بر قبضۀ خنجر زد وآمد سویش بین گودال دو زانو شده رودر رویش دست را بر بدنش میزد و با خیره سری امتحان کرد به رگهای گـلـو چاقـویش سـایـۀ پنـجـه دسـتـی طـرف سـر آمـد تا که بر هم بزند حالـت در گـیسویش سنگ را مثل سر نیـزه تراشـش دادند تا که جـاگـیـر شود بـر لـبـۀ ابـرویش آن قدر خون ز هر روزنهای جاری بود که نـشد تـکـیه نـمـاید به سر زانـویش لشکـر او وسـط عـلـقـمه از هم پاشـید آنکه بر خاک شده هم عـلم و بازویش رمقی نیست دگر؛ نیزه و سنگش نزنید این روا نیست کسی پا بنهد بر رویش خنجر آماده شد و فاطمه از راه رسید و فضا پر شده از رایحۀ خوش بویش رفت تا نیـزه ز پهلوی حسیـنش بکشد تازه شد در نظـرش درد سر پهلـویش
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر روز عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
خـاک زمـانـه بر سر سـیـنـهزن حـسین خون مثل چشمه بود روان از تن حسین لب تشنه ماند و آه که سیراب گشته بود حتی در آن زمان فـرس دشـمن حـسین نفرین به پست بـودن دنیا و قـصرهاش چون غیر ریگ داغ نشد مسکن حسین از بس که نیزهها به تنـش گیر داده بود چون گل ورق ورق شده پیراهن حسین تا که سرش نشست نوک نی، همان زمان افـتاد خـواهـرش به روی دامن حـسـین خورشید رنگ خون شد و دنیا به خود دگر یک روز خوش ندید پس از کشتن حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
خدا کـنـد به دلت آب هم تکـان نـخورد نـشستهام که غـباری به پلکـتان نخورد تو خوب باش فـدای سـرت، سر زینب تو باش باغ دلم سیـلی از خزان نخورد امـیـر امـر نـمــوده به بـادهــا امــروز که روسری ز سر دختران تکان نخورد دلـت نـیـامـد و مـن هــم دلـم نــمـیآیـد مسیر روضه به شیرخواره ناگهان نخورد خدا کـند که بـگـیرد دعـای من امـروز خدا کـند که مسیرت به ساربان نخورد اگر چه مادرمان روضه خوانده از گودال سرت به نیزه و شمشیر توأمان نخورد و کـاش عـصر دهـم پـای ناقـۀ عـریان دوباره چشم من آنجا به این سنان نخورد بـمان کنار عـزیزم که دخـترت روزی هزار ضربۀ سیلی از این و آن نخورد کـنـار چـشم ربـاب و میان بـزم شراب خدا کند که لبت چوب خـیزران نخورد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در وداع با سیدالشهدا علیهالسلام
حرف رفتن مزن ای یار دلم میشکنـد در عـزای دو عـلمـدار علـم میشکـنـد شـانههـای به عـزا مـتـصلـم میشکـنـد پـایـههای بـدنـم آب و گِـلـم مـیشـکـنـد حرف رفتن مزن ای یار مرا میسوزی شیـون و ناله فقـط بر دو لـبم میدوزی فـکـر تـنهـایـی بعـد از تـو مــرا آزارد شعـلـهها در دل آتـش زده میافـروزی من که غربت زدهای بیکس و دور از وطنم از جـدایی تو مگـو تاب نمـانـده به تـنم با وداع گفتن خود قلب مرا خون کردی خیره در چشم تو از عمق درون ناله زنم من که از کودکیام همدم و یارت بودم هرکجـا رفتی و بودی به کنـارت بودم جان من بستـه به جـان تو چنـان آئـینـه کـن تــرحّـم بـه دلــم آیــنـهدارت بـودم مگـو با زینب دلخـون ز جدایی سخنی که برادر به کـلامت دل من میشکـنی نه توانی که ببـینـم سـرِ تو بـر سـرِ نی نه قـراری که ببـینم به زمیـن پاره تنی از نگاهـم به نگاهت، نگهـم میخـوانی راز دلبستـگیام را به خـودت میدانی مادرم کرده وصیّت به من هنگام وداع زیـنبـم بر سر پـیـمـان حسیـن میمـانی چشم پُر اشک من از خون دلم لبریزست آسـمـان نـگـهـم اَبـر غــم پـائــیــزسـت با خداحافظـیات خیمه سراسر غـم شد در مقابل سپـه دشمن ما خـون ریزست میروی جانب میدان و نگاهت با ماست دانم حتی به صف حادثه آهت با ماست با رقیـه به سکـیـنـه چه بگـویـم بیتـو؟ بر سر نیزه دو چشمان به راهت با ماست گرچه در وقت وداع گریه سببساز نشد مانـع رفـتـن فـرمـانـده ز پــرواز نـشـد سروری شرح غم حضرت زینب برگو بیغمـش هیـچ دلی مرثـیـه پرداز نـشد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام قبل از شهادت
گـسـسـتم از هـمه دلـبـسـتـگیهـا به سـر آمد غـم و دلخـستـگـیها زنـان و کــودکـان را وا نـهــادم مـیـان دشــمـنـان تــنـهـا نـهــادم
: امتیاز
|
ترسیم مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
روی نیزه چه پریشان شده خورشید خدا رحم کند دختری حنجر خونین تو را دید خدا رحم کند روی دستان پدر رفت که سیـراب شود ناگهان مادری از واقعه پرسید خدا رحم کند صورت مـاه به پیـشـانی خـاک افـتاد و عطر یاس آن طرف علقمه پیچید خدا رحم کند مـادری گـوشۀ گـودال صدا زد پـسـرم! شمر بر سینۀ تو حرمله خندید خدا رحم کند کاش از خیمه نبیند که ز هر سوی سپاه تیر بر پیکر بیجان تو بارید خدا رحم کند اسب تو آمد و با خـود خـبرت را آورد خیمهها سوخت دل فاطمه لرزید خدا رحم کند عـرش خم شد نفـس اهـل حـرم بـند آمد خواهر از چشمۀ رگهای تو بوسید خدا رحم کند خیمهآتش زدن و خار مغـیـلان به کنار به خدا دخترک از حرمله ترسید خدا رحم کند آن قـدر کـنج خـرابه دل ما را سـوزانـد روی نیزه پدرش آمد و فهمید خدا رحم کند مـجـلـس بـزم یـزیـد و لـب قــرآنـی تـو خیزران بر لب و دندان تو کوبید خدا رحم کند حضرت ساقی عطشان! به وفایت سوگند نشود کودکی از مشک تو نومید خدا رحم کند
: امتیاز
|